سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است

خانواده های شاهنامه . نامها و عاقبت ها<\/h3>
رستم

خانواده اول

: خانواده  رستم  : رستم ، تهمینه، سهراب و شغاد

رستم:<\/h2>

بگفتا برستم غم آمد به سر          نهادند رستم‏ش نام پسر

1- رستم  از دو بخش تشکیل شده است بخش اول از واژه «رئوذ» Raodha به معنای بالیدن و نمو است. کلمه «روی» به معنای صورت و چهره نیز از همین ریشه گرفته شده و مصدر آن «رئود» Raod به معنای نمو کردن آمده . رستن و روئیدن هم از  دیگر هم خانواده‏های مصدر«رئودَ» هستند. بخش دوم این نام از واژه «تهم» است که در «تهمتن» لقب رستم هم دیده می‏شود «تهم» در اوستا و فارسی باستان به معنای تخم Taxma یعنی دلیر و پهلوان آمده به قول فردوسی:

تهم هست در پهلوانی زبان       به مردی فزون ز اژدهای دمان

 

پس تهمتن و رستم هر دو کمله مترادف به معنا ی قوی هیکل ،  بزرگ اندام  کشیده بالا و قوی پیکر است.

رستم اگر ستون شاهنامه نباشد بی‏شک یکی از ذاتیات حماسه سرایی هست که اگر او و داستان‏هایش نبود ایران هرگز معنای قهرمان اسطور‏ه‏ای را در نمی‏یافت، برای او که فرزند زال دستان نوه سام سوار و نتیجه نریمان پشت است القابی چون:

تهمتن، پیلتن، شیرگیر، شیر خوی، دیو بند، خداوند رخش، یل شیراوژن تاج‏بخش، بازوی ایران، امید ایران، سپهدار سپه کش، شیر فش تندر بانگ آذرخش خشم، راست گفتار راست کردار نیکواندیش و... آورده‏اند.

 

2- تهمینه:

چنین داد پاسخ که تهمینه‏ام      تو گویی که از غم به دو نیمه‏ام

تهمینه از دو بخش تشکیل شده است: تهم + ینه تهم همان است که در تهمتن و رستم هم آمده و به معنای نیرومند و دلیر است و «ینه» نشانه تأنیت پس معنای نام او یعنی زن قوی هیکل و دلیر، زن نیرومند و زورمند.

تهمینه دختر شاه سمنگان است که مادر سهراب شد و پس از شنیدن ماجرای مرگ فرزندش بر مرگ سهراب آنقدر زاری کرد تا جان باخت.

به روز و به شب مویه کرد و گریست
پس از مرگ سهراب سالی‏ نزیست
سرانجام هم در غم او بُمرد
روانش بشد سوی سهراب گُرد

3- سهراب:

چو خندان شد و چهره شاداب کرد       ورا نام تهمینه سهراب کرد.

نام سهراب از 2 بخش تشکیل شده است: سهر +‏ آب Sohr یا Sehr به معنای سرخ و سرخآب در اینجا به معنای «دارنده روی سرخ» است.

شاید نام سهراب استعاره‏ای از عاقبت او باشد که در سن نوجوانی (12 یا 14 سالگی) به دست پدر کشته شد.

تهمینه به معنای نیرومند و دلیر است دختر شاه سمنگان است که مادر سهراب شد و پس از شنیدن ماجرای مرگ فرزندش بر مرگ سهراب آنقدر زاری کرد تا جان باخت.

رستم برای شکار از سیستان به نزدیکان سمنگان شهر تهمینه می‏رود. هفت، هشت نفر از ترکان رخش را می‏دزدند و رستم ردپای آنها را تا سمنگان پی‏ می‏گیرد . شاه سمنگان به او قول می‏دهد که خود رخش را خواهد یافت و تا یافته شدن رخش رستم میهمان آنان است در همان شب رستم مست از بزم به خوابگاهش می‏رود که نیمه‏های شب صدای آهسته‏ای او را بیدار می‏کند.

در خوابگاهش باز می‏شود و پشت غلامی شمع به دست بانویی زیبا و به اندام وارد می‏شود خود را به رستم معرفی می‏کند و می‏گوید من تهمینه دخت شاه سمگانم و از تو می‏خواهم که مرا به همسری بپذیری تا از تو صاحب فرزندی شوم رستم طبیعتاً موافقت می‏کند و فردا که رخش پیدا می‏شود بازوبند خود را به تهمینه می‏دهد تا چنانچه فرزندی ازو زاده شد از پدرش نشانی داشته باشد.

سهراب بعد از 9ماه با تمام ویژگی‏های یک پهلوان به دنیا می‏آید از مادری تهمتن و پدری که چنانچه ذکر شد در نامش نیز قوی هیکلی نهفته است. وقتی 12 یا 14 ساله است برای یافتن پدر عازم ایران می‏شود و افراسیاب در این لشکرکشی یاریش می‏کند اما هویتش را ازو پنهان می‏دارد تا جنگ قطعا رخ دهد. فاجعه روی می‏دهد و سهراب کشته می‏شود اما از نظر سیاسی هیچ تغییری در روابط ایران و توران پیدا نمی شود. تورانیان به توران باز می‏گردند و ایرانیان به ایران و جسم خونین سهراب در آغوش خاک سیستان به زادگاه و آرامگاه اصلی‏اش باز می‏گردد.

 

عاقبت کار <\/h2>
رستم

عاقبت رستم- این قهرمان بی‏بدیل ایرن- بعد از رنج‏های فراوانی که کشید خود حکایتی سوزناک است.

رستم برادری ناتنی نام «شغاد» داشت. شغاد پسر زال اما از کنیزکی آواز خوان و مطرب بود. شغاد در کابل زندگی می‏کرد و داماد شاه کابل شده بود. شاه کابل هم هر سال باج و خراجی به رستم می‏‏داد این مسئله شغاد را ناراحت کرده بود و نهایتاً با شاه کابل هم‏داستان شد تا رستم را از بین ببرد. نقشه را این گونه آغازید:

رستم و زواره را برای شکار دعوت کرد و در شکارگاه صدچاه کند که بر دیواره‏ها و عمق آنها خنجرها و نیزه‏های بسیار تعبیه شده بود و روی آنها  را به گونه‏ای پوشاند که هیچ معلوم نباشد.

رستم در شکارگاه به چا‏ه‏ها نزدیک می‏شود اما رخش از بوی خاک تازه از رفتن باز می‏ماند.

رخش متوجه می‏شود که بین دو چاه گرفتار شده و آرام سم بر زمین می‏کوبد و حرکت نمی‏کند. رستم بر او خشم می‏گیرد و باتازیانه او را می‏زند تا اسب راه رود اما رخش تعادلش را از دست می‏‏دهد و در چاهی فرو می‏افتد ،خنجرها و نیزه‏های تیز بدن او و سوارش را از هم می‏درند . رستم در حالی که هنوز نیمه جانی دارد چشم باز می‏کند و شغاد را بر سر چاه می‏بیند و ماجرا را در می‏یابد پس به نیرنگ ازو می‏خواهد که لااقل تیر و کمانی به رستم بدهد تا اگر شیری به او حمله کرد از خود دفاع کند شغاد چنین می‏کند و رستم نیز تیر را به سوی شغاد نشانه می‏رود شغاد به سمت درختی می‏گریزد اما دیر شده رستم با یک تیر او را به درخت می‏دوزد و خدا را برای آنکه فرصت انتقام به او داد شکر می‏کند و جان می‏بازد زواره هم در چاهی دیگر می‏افتد و این‏چنین دوران قهرمانان اسطوره‏ای به پایان می‏رسد. بعدها فرامرز پسر رستم انتقام او را از شاه کابل می‏گیرد و پرونده این نابرادری بسته می شود.





طبقه بندی: شاهنامه

نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88 مرداد 27 توسط صادق | نظر
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.