خانواده اول
: خانواده رستم : رستم ، تهمینه، سهراب و شغادبگفتا برستم غم آمد به سر نهادند رستمش نام پسر
1- رستم از دو بخش تشکیل شده است بخش اول از واژه «رئوذ» Raodha به معنای بالیدن و نمو است. کلمه «روی» به معنای صورت و چهره نیز از همین ریشه گرفته شده و مصدر آن «رئود» Raod به معنای نمو کردن آمده . رستن و روئیدن هم از دیگر هم خانوادههای مصدر«رئودَ» هستند. بخش دوم این نام از واژه «تهم» است که در «تهمتن» لقب رستم هم دیده میشود «تهم» در اوستا و فارسی باستان به معنای تخم Taxma یعنی دلیر و پهلوان آمده به قول فردوسی:
تهم هست در پهلوانی زبان به مردی فزون ز اژدهای دمان
پس تهمتن و رستم هر دو کمله مترادف به معنا ی قوی هیکل ، بزرگ اندام کشیده بالا و قوی پیکر است.
رستم اگر ستون شاهنامه نباشد بیشک یکی از ذاتیات حماسه سرایی هست که اگر او و داستانهایش نبود ایران هرگز معنای قهرمان اسطورهای را در نمییافت، برای او که فرزند زال دستان نوه سام سوار و نتیجه نریمان پشت است القابی چون:
تهمتن، پیلتن، شیرگیر، شیر خوی، دیو بند، خداوند رخش، یل شیراوژن تاجبخش، بازوی ایران، امید ایران، سپهدار سپه کش، شیر فش تندر بانگ آذرخش خشم، راست گفتار راست کردار نیکواندیش و... آوردهاند.
2- تهمینه:
چنین داد پاسخ که تهمینهام تو گویی که از غم به دو نیمهام
تهمینه از دو بخش تشکیل شده است: تهم + ینه تهم همان است که در تهمتن و رستم هم آمده و به معنای نیرومند و دلیر است و «ینه» نشانه تأنیت پس معنای نام او یعنی زن قوی هیکل و دلیر، زن نیرومند و زورمند.
تهمینه دختر شاه سمنگان است که مادر سهراب شد و پس از شنیدن ماجرای مرگ فرزندش بر مرگ سهراب آنقدر زاری کرد تا جان باخت.
به روز و به شب مویه کرد و گریست |
پس از مرگ سهراب سالی نزیست |
سرانجام هم در غم او بُمرد |
روانش بشد سوی سهراب گُرد |
3- سهراب:
چو خندان شد و چهره شاداب کرد ورا نام تهمینه سهراب کرد.
نام سهراب از 2 بخش تشکیل شده است: سهر + آب Sohr یا Sehr به معنای سرخ و سرخآب در اینجا به معنای «دارنده روی سرخ» است.
شاید نام سهراب استعارهای از عاقبت او باشد که در سن نوجوانی (12 یا 14 سالگی) به دست پدر کشته شد.
رستم برای شکار از سیستان به نزدیکان سمنگان شهر تهمینه میرود. هفت، هشت نفر از ترکان رخش را میدزدند و رستم ردپای آنها را تا سمنگان پی میگیرد . شاه سمنگان به او قول میدهد که خود رخش را خواهد یافت و تا یافته شدن رخش رستم میهمان آنان است در همان شب رستم مست از بزم به خوابگاهش میرود که نیمههای شب صدای آهستهای او را بیدار میکند.
در خوابگاهش باز میشود و پشت غلامی شمع به دست بانویی زیبا و به اندام وارد میشود خود را به رستم معرفی میکند و میگوید من تهمینه دخت شاه سمگانم و از تو میخواهم که مرا به همسری بپذیری تا از تو صاحب فرزندی شوم رستم طبیعتاً موافقت میکند و فردا که رخش پیدا میشود بازوبند خود را به تهمینه میدهد تا چنانچه فرزندی ازو زاده شد از پدرش نشانی داشته باشد.
سهراب بعد از 9ماه با تمام ویژگیهای یک پهلوان به دنیا میآید از مادری تهمتن و پدری که چنانچه ذکر شد در نامش نیز قوی هیکلی نهفته است. وقتی 12 یا 14 ساله است برای یافتن پدر عازم ایران میشود و افراسیاب در این لشکرکشی یاریش میکند اما هویتش را ازو پنهان میدارد تا جنگ قطعا رخ دهد. فاجعه روی میدهد و سهراب کشته میشود اما از نظر سیاسی هیچ تغییری در روابط ایران و توران پیدا نمی شود. تورانیان به توران باز میگردند و ایرانیان به ایران و جسم خونین سهراب در آغوش خاک سیستان به زادگاه و آرامگاه اصلیاش باز میگردد.
عاقبت رستم- این قهرمان بیبدیل ایرن- بعد از رنجهای فراوانی که کشید خود حکایتی سوزناک است.
رستم برادری ناتنی نام «شغاد» داشت. شغاد پسر زال اما از کنیزکی آواز خوان و مطرب بود. شغاد در کابل زندگی میکرد و داماد شاه کابل شده بود. شاه کابل هم هر سال باج و خراجی به رستم میداد این مسئله شغاد را ناراحت کرده بود و نهایتاً با شاه کابل همداستان شد تا رستم را از بین ببرد. نقشه را این گونه آغازید:
رستم و زواره را برای شکار دعوت کرد و در شکارگاه صدچاه کند که بر دیوارهها و عمق آنها خنجرها و نیزههای بسیار تعبیه شده بود و روی آنها را به گونهای پوشاند که هیچ معلوم نباشد.
رستم در شکارگاه به چاهها نزدیک میشود اما رخش از بوی خاک تازه از رفتن باز میماند.
رخش متوجه میشود که بین دو چاه گرفتار شده و آرام سم بر زمین میکوبد و حرکت نمیکند. رستم بر او خشم میگیرد و باتازیانه او را میزند تا اسب راه رود اما رخش تعادلش را از دست میدهد و در چاهی فرو میافتد ،خنجرها و نیزههای تیز بدن او و سوارش را از هم میدرند . رستم در حالی که هنوز نیمه جانی دارد چشم باز میکند و شغاد را بر سر چاه میبیند و ماجرا را در مییابد پس به نیرنگ ازو میخواهد که لااقل تیر و کمانی به رستم بدهد تا اگر شیری به او حمله کرد از خود دفاع کند شغاد چنین میکند و رستم نیز تیر را به سوی شغاد نشانه میرود شغاد به سمت درختی میگریزد اما دیر شده رستم با یک تیر او را به درخت میدوزد و خدا را برای آنکه فرصت انتقام به او داد شکر میکند و جان میبازد زواره هم در چاهی دیگر میافتد و اینچنین دوران قهرمانان اسطورهای به پایان میرسد. بعدها فرامرز پسر رستم انتقام او را از شاه کابل میگیرد و پرونده این نابرادری بسته می شود.